نگاهی به سکانس آخر فیلم خانه ای روی آب ، ساخته بهمن فرمان آرا
فیلم خانه ای روی آب، یکی از ساخته های جاودان بهمن فرمان آرا، سال 1380 در سینماهای ایران اکران شد و موضوع و همینطور بازی بازیگران توانا و قدر فیلم بحث های زیادی حتی در بین مردم عادی برانگیخت. در این فیلم، رضا کیانیان نقش یک پزشک زنان رو بازی میکنه که زندگی دوگانه ای داره یا به طور کل میشه گفت درگیری های زیادی تو زندگیش داره. فیلم کلا نمایی از یک جامعه ی رو به نابودی با زوال فرهنگ هست که با تمرکز روی زندگی این پزشک بررسی میشه.
کارگردان برای بررسی شرایط اجتماع و خصوصا وضعیت زنان و دختران در جامعه امروز، از زاویه دیدی به نام دکتر، با بازی رضا کیانیان استفاده کرده، و از اونجایی که دکتر زنان و زایمان هست، مسائل زنان در جامعه و زندگی اجتماعی پررنگ تر دیده میشن.
داستان خیلی سورئالیستی و فراواقعی شروع میشه، دکتر در حال رانندگی با یک فرشته تصادف میکنه و فرشته دستشو گار میگیره. از اونجایی که این ماجرا براش خیلی عجیب بوده و حتی باورش نمیشده اگه به کسی بگه باورش میکنن، به استادش میگه، که جمشید مشایخی نقش اونو بازی میکنه.
کارگردان از همون ابتدای ماجرا، با مطرح کردن قضیه تصادف دکتر با یک فرشته اونم شب وسط جاده، استرس و تنش لازم رو در تماشاگران برای تماشای ادامه ی فیلم و پی بردن به ماجرای فرشته ایجاد میکنه. در طول این مسیر ما با زندگی روزمره دکتر آشنا میشیم. میفهمیم که آدم مرفه بی دردیه، به شدت فاسد و زنبارس، و به طور کل میشه گفت یه آدم کاملا زمینی و مادیه مثل بقیه آدما، تنها به منافع شخصی خودش و ثروت اندوزی فکر کرده. و حالا تا اینجا که رسیده، زندگی مشترک از هم پاشیده ای داره، پسرش به اون شکل اعتیاد داره و وضعیت درستی نداره، پدرش، که استاد عزت اله انتظامی، عزت سینمای ایران، نقششو بازی میکنه، و در عین اینکه نقشش کوتاهه، ولی تاثیرگذار ترین نقش هاست، در یک خانه ی سالمندان داره میپوسه. دکتر کلی گرفتاری داره، یه عده دنبالش میگردن تا اونو از بین ببرن. ولی به چه علتی؟ دکتر چیکار کرده؟
در طول فیلم ما دکتر رو در محل کارش و در روابطش با دیگران میبینیم و کم و بیش متوجه اوضاع زندگیش میشیم. در این مدت، اول با یکی از همکارانش که به نظر میرسه همسر سابقش بوده و دل خوشی ازش نداره و نقش اونو بیتا فرهی بازی میکنه آشنا میشیم، همینطور با منشیش که نقش اونو هدیه تهرانی بازی میکنه آشنا میشیم و متوجه میشیم که باهم رابطه داشتن و هدیه تهرانی بچه ای سقط کرده که دیگه به همون دلیل باردار هم نمیشه.
ما میبینیم که دکتر نه تنها داره این زنها رو میپیچونه، بلکه کلا همه رو میپیچونه. به نظر میرسه دکتر خستس، دکتر کلافس، ولی یه کم که نگاه میکنی میبینی دلیل تمام کلافگی هاش، خودش ، طمعش، شهوتش، و تمامی انتخاب های بدش هستن که از روی تنبلی و خودخواهی انجام داده.
همین انتخاب های خودخواهانه این دکتر، به زندگی خیلی از افراد دیگه که اکثرا هم زن هستن آسیب رسونده. دکتری که در واقع حضورش برای یه جامعه مفید و ضروریه، الان خودش تبدیل به انگلی شده که داره زندگی مردم رو ویران میکنه.
تنها برخورد انسان دوستانه رو از دکتر زمانی میبینیم که در مطبش با زنی که ناراحتی قلبی داره ولی از دست شوهرش مدام داره باردار میشه ولی در نهایت با نگاه ملتمسانه زن در آخر این سکانس روبرو میشیم که خودش باقی حرفها رو درون خودش داره.
رویا نونهالی به خاطر بازی در همین نقش و برای همین چند دقیقه و برای همین نگاه به عنوان یکی از بهترین بازیگران شناخته شد.
ماجرا های زندگی دکتر، یکی پس از دیگری رو میشن و هر کدوم فاجعه ای هستن برای خودشون، ولی هنوز دکتر گیج دیشبه که یه فرشته دستشو گاز گرفته. همین موقع پای یه شخصیت دیگه به داستان باز میشه و اون پسریه که حافظ قرآن هست و ناگهان بیهوش شده و دکتر ها از پیدا کردن دلیلش عاجز هستن.
کارگردان دقیقا میدونه که این کاراکتر و یا بهتره بگم این کاتالیزور رو چه زمانی وارد داستان کرده و به چه شکلی، تماشاگر بلافاصله وقتی باهاش روبرو میشه ذهنش برمیگرده به اون فرشته کوچولویی که اول فیلم دکتر زیرش گرفت، و معصومیت این پسر بچه به قدری بالاست که ما گاز گرفتن فرشته رو هم به بچه نمیبندیم. فقط باعث میشه که یه بار ماجرا رو از ابتدای فیلم تو ذهن مرور کنیم و بچه و فرشته رو به هم ارتباط بدیم.
این پسر بچه، با اینکه خیلی به شکل اتفاقی و حاشیه ای وارد داستان میشه، ولی مهم ترین عنصر این فیلمه، نمیگم کاراکتر چون بچه مثل یه رابط عمل میکنه، دقیقا بچه همون کسی میتونه باشه که دکتر روزانه کلی از اونا رو به این دنیا میاره. بچه همون بچه های معصومی هستن که در این فضای مسموم اجتماع به دست ما نابود میشن. اما … باقی ماجرا
ما زن های زیادی رو میبینیم توی این فیلم که بهشون ظلم شده، ازشون سو استفاده شده و متوجه میشیم اکثر این سو استفاده ها رو خود همین دکتر انجام داده، گفتم به دلیل خودخواهی ها و طمع و شهوتش، دکتر دقیقا نمادی از یک انسان زمینیه، کاملا زمینی، کسی که با اینکه به علم و دانش و ثروت رسیده، ولی هنوز وابسته به مادیات دنیاست و فقط در راه منافع شخصی خودش عمل میکنه و میبینیم که زندگی بهم ریخته ای داره.
هدیه تهرانی، در این فیلم نقش منشی دکتر رو بازی میکنه، که یکی از قربانی های درجه اول همین دکتره، و به نظر میرسه کینه شتری بدی گرفته و به دنبال فرصت میگرده تا تلافی کنه و شاید انتقامی بگیره. ولی دکتر حتی خوابش رو هم نمیبینه و همینطور داره به رفتار های ضد انسانی خودش ادامه میده و اصلا حواسش نیست که شاید بالاخره یه روز بشه یکی از راه برسه از بین همین زنا که دخلشو بیاره، البته دلیلی هم وجود نداره که این زن حتما آدم درستکاری باشه. شاید به وسیله ی همین دکتر به راه خلاف کشیده شده و در انتهای فیلم میبینیم که اسرار دکتر رو در اختیار آدم کش ها گذاشته و میخواد از دکتر بابت بلایی که سرش آورده انتقام بگیره و میگیره.
توی این فیلم نسل های متفاوتی رو میبینیم و از دهن هر کدوم از اونا چیزای متفاوتی رو میشنویم و هر کسی به شکل خودش با مشکلات درگیره، پدر دکتر، که نقش اونو عزت اله انتظامی بازی میکنه، در واقع یه آدم از نسل قدیمه که هنوز به صول و عقاید خودش پایبنده و به همین علت به شدت سرخورده شده و از داشتن پسر و نوه این شکلی شکوه میکنه.
دیالوگهای عزت اله انتظامی در نقش پدر دکتر، از جمله ماندگار ترین دیالوگ های این فیلم و این بازیگر ارزنده هستند که بسیار مورد توجه قرار گرفتند. دقیقا رویا نونهالی و عزت اله انتظامی در عین اینکه بازیگران تراز اول هستند، ولی نقش کوتاهی دارند و کاملا در همون زمان کوتاه باعث درخشش فیلم شدند.
و اما مانی پسر دکتر، که اولش به نظر میرسه از خارج اومده، ولی بعدا گندش درمیاد که مواد هم همراهشه و اصلا کجا بوده و چه بلاهایی سرش اومده. زندگی نابودی داره و هیچ امیدی بین کاراکتر ها به چشم نمیخوره.
زندگی همه تبدیل شده به نوعی روزمرگی پردردسر که هر کسی داره تلاش میکنه به نفع خودش ازش بهره ببره. خلاصه زندگی دکتر آش و لاشه، زندگی همه آش و لاشه؛ و مهم اینه که در این خرابه ای که از زندگی هر کاراکتر میبینیم، رد پای دکتر به چشم میخوره.
و اما یه کاراکتر دیگه به ما در این فیلم معرفی میشه، که ربطی به زندگی دکتر نداره، ولی باز یکی از قربانیان شرایط ناامن جامعه با فرهنگ ویران شدس. دختری که تمام جوانیش به هرزگی و عیاشی گذرونده و الان بیمار دکتره توی بهترین بیمارستان تهران که پرده بکارتش رو بدوزه و با یه جوون بیخبر ازدواج کنه بدون اینکه حتی بهش بگه به بیماری ایدز مبتلا شده.
سر و کله زدن های دکتر با این دختر، وقتی که در مورد آزمایش خونش و ابتلاش به بیماری ایدز صحبت میکنه جالب توجهه. دقیقا این دختر خودشو قربانی شرایطی میدونه که توش راحت نبوده و آزاد نبوده و به همین دلیل تن به این شکل از زندگی داده و الانم که میدونه بیماره و بیماری خطرناکی داره، به قدری به ناامیدی و بمبست رسیده که براش فرقی نمیکنه به سر همسر آیندش چی میاد، و فقط میخواد بره و فقط به فکر خودشه حتی اگه بخواد خودشم نابود کنه، دیگران رو هم میخواد با طناب خودش به داخل چاه بکشه.
چیزی که هست انتقام و انتقام کشی بین همه بیداد میکنه و اکثر کاراکتر های انتقامجو زنان محدود و شکست خورده ای هستن که اسیر مناسبات یک جامعه ی مردسالار بودن که راه فراری ندیدن و تسلیم شدن.
در فیلم خانه ای روی آب، به همه کاراکتر ها ظلم شده، همونطور که گفته شد اکثر اونا زن هایی هستن که زخم خورده ی یه جامعه مردسالار بافرهنگی سنتی هستن. و شرایطی که امروزه بر اجتماع حاکمه، خواه ناخواه باعث شده تا همه ی اونا مورد ظلم و ستم مردها قرار بگیرن و حتی کار بعضی از اونا به جایی برسه که بخوان دست به انتقام بزنن. بنابراین هر کسی به نفع خودش قدم برمیداره و شرایط درست مثل یه مسابقه وسط یه بازار مکارس. پس تمامی کاراکتر ها خاکستری هستند، هیچکدوم بیگناه نیستند. درسته که چشم های رویا نونهالی بیگناهی محض رو در اون صحنه به تصویر میکشه، ولی از اون بیگناه تر، بچه ای هست که پا به این دنیای ناعادلانه و شرور میزاره.
بنابراین کاراکتر پسر حافظ قرآن، دقیقا نمادی از همین بچه ها هست که اونا هم تو این شرایط بحرانی به شکل خودشون مورد سو استفاده قرار میگیرن، خواه پدر و مادر، خواه اجتماع!
واقعا چه آینده ای برای بچه هایی که دکتر اونا رو به دنیا میاره میشه متصور شد؟
سکانس پیرزن بافنده
و اما میرسیم به این کاراکتر جالب، این پیرزن بافنده که در تمام طول فیلم مشغول بافتن میبینیمش، انگار یه فرش رنگارنگ از گلوله های کاموای رنگارنگ میبافه، همیشه هم سفید به تن داره، ولی صحبتی نمیکنه و تنها کاری که میکنه اینه که همه گوله کامواها رو به هم میبافه.
همونطور که قبلا هم بهش اشاره کردم، تمامی ماجراهایی که توی این فیلم باهاش روبرو میشیم، تمام دردسر ها و گرفتاری ها رو که نگاه میکنیم، رد پایی از دکتر توی اونا دیده میشه، و برای اینکه فیلم قابل درک تر باشه، و در عین حال یک رابطه بین صحنه ها و اتفاقات فیلم وجود داشته باشه، کارگردان این کاراکتر پیرزن بافنده رو وارد داستان فیلم میکنه، و مشکلی هم ایجاد نمیکنه و تماشاگر به راحتی بر اساس دانسته های عامیانه خودش از پیرزن در خیال خودش کاراکتری خلق میکنه.
بله، این پیرزن بافنده میتونه نمادی از بافنده سرنوشت ما انسان ها باشه، شنیدید میگن چرخ سرنوشت، و این چرخ سرنوشت از ابتدا یک چرخ نخ ریسی بوده،
کارت تاروت چرخ سرنوشت
در نقدی که به فیلم شوالیه تاریکی به کارگردانی کریستوفر نولان، در مورد کارت های تاروت مفصل صحبت شد. کارت های تاروت نه تنها برای فالگیری نیستند، بلکه میراث باستانی کشور مصر هستند که به ما رسیده اند. در دوران مصر باستان کاهن ها از این کارت ها برای ارتباط با کالبد اختری انسانها استفاده میکردند. این کارت ها در دوران جادوگر سوزی در قرون وسطی مجدد به عرصه بازگشتند و باز سازی شدند و به همین دلیلی که جادوگران در آن دوران از این کارت ها استفاده می کرده اند برداشت فالگیری و اعمال منفی از آن ها جا افتاده است. امروزه این کارت ها در سراسر دنیا کاملا شناخته شده هستند و متخصصین و ستاره شناس ها و روان شناس ها از آنها در زمینه های مختلف روانشناسی و علوم اجتماعی بهره میگیرند و همانند ماندلاهای یونگ ارزش و اعتبار دارند. در نهایت اینکه چگونه اطمینان داریم که حکم حق و حقیقت اجرا شده؟ به بالای تصویر نقاشی شده کارت دقت کنید، از پشت پرده های اسرار زردی خورشید نمایان است. از طرفی، ترازوی عدالت به دست دارد که هر دو کفه آن مساوی یکدیگر قرار گرفته اند پس عدالت اجرا شده است.
کارگردان با وارد کردن کاراکتری مانند پیرزن بافنده، به صورت نمادین و سمبولیک یک چهار راه برای تقاطع تمامی اتفاقات و ماجراهای فیلم به وجود آورده است و این پیرزن است که به عنوان خدای زمان و گرداننده ی این چرخ سرنوشت دست به بافتن زیلوی سرنوشت میزند.
اینجا کارگردان به عمد شخصیت مونث یک پیرزن را برای این کاراکتر در نظر گرفته است، بدین صورت که در داستان فیلم، هدیه تهرانی، نقش منشی دکتر را بازی میکند، که زنیست رنج دیده این جامعه ی مردسالار که از قضا توسط همین دکتر مورد ظلم قرار گرفته است. این زن کسی است که در نهایت ما متوجه میشویم که تمام تلاش خود را به خرج داده است تا با استفاده از عوامل قدرتمند دیگر، از دکتر انتقام بگیرد. و دقیقا به همین دلیل تمامی کاراکتر های زن فیلم حالت تهاجمی و انتقام جویانه دارند، و باز به همین دلیل تفاوت بین کاراکتر مظلوم زن رویا نونهالی با آن نگاه به دلیل تفاوت با باقی کاراکتر ها با آن نگاهش در ذهن تماشاگر ماندگار میشود.
حالا نوبت زن هاست که انتقام خود را از این مردان و این جامعه مردسالار بگیرند، و این زخم کهنه پایان یابد، ولی با انتقام. و باز به دلیل وجود همین کاراکتر پیرزن بافنده در فیلم است که صحنه ی آغازین فیلم، و تصادف دکتر با فرشته، و بعد از آن گاز گرفته شدن و مصدوم شدن دستش توسط فرشته کوچک برای ما طبیعی جلوه میکند.
به عکس بالا دقت کنید، این عکس از یکی از شات های صحنه آخر فیلم گرفته شده است، اگر به این عکس دقت کنید، از کامواهای پیرزن بافنده، تارعنکبوتی گرد شکل گرفته است. و ما مشاهده میکنیم که تمامی گلوله کامواهای رنگارنگ اینجا هر کدام با باز شدن به هم تقاطع پیدا کرده اند.
نکته جالب توجه در این شات سایه ها هستند، اگر دقت کنید، نفر جلویی سایه بلند و پهنی دارد که روی بدن به خون غلتیده دکتر افکنده شده است. لباس تمامی آنها سیاه است، و ما نیز میدانیم که آنها قاتل هستند، پس این پنج کاراکتر دقیقا همان پنج کاراکتر روی کارت تاروت چرخ سرنوشت هستند که یکی از آنها شیطان است. بنابراین میتوان گفت این کاراکتر سیاه پوش جلویی که سایه تیره اش روی نعش خون آلود دکتر افتاده است خود شیطان است. ولی ابولهول، یا خدای زمان در این ترکیب کجا قرار میگیرد؟
شاتی که مشاهده می کنید، دقیقا در نقطه اوج فیلم قرار دارد، صدای دزدگیر بلند شده، دکتر هراسان به سراغ پسرک میرود و او را در کمد پنهان می کند، و از او میخواهد که هر صدایی شنید از جایش جم نخورد و همانجا بماند، و خودش به سمت هال می رود.
دکتر با نگرانی صحنه را ترک میکند و پسرک را در کمد تاریک تنها میگذارد، ناگهان نوری از سمت بالا به سمت پسرک روشن میشود و تمامی صورت او را نورانی میکند و فضای داخل کمد روشن می شود.
پس از آن ما دکتر را میبینیم که هراسان سراغ تلفن می رود، ولی از قضا تلفن نیز آنتن ندارد.
به نظر می رسد که دکتر آماده پذیرش سرنوشت خودش است. به هال وارد می شود، مردان چاقو به دست، و در نهایت صحنه پایانی.
در این شات ، مردان سیاه پوش صحنه را ترک کرده اند، و حالا تنها سایه خود دکتر است که بر روی خودش سایه افکنده است، و خطوط پله ها و پنجره ها، که همه ی آنها نیز به شکل سایه های تاریک روی این تار عنکبوت نقش بسته اند.
در این نقطه، قبل از اینکه به در هم شکنی باقی سکانس بپردازم، لازم است که در مورد یکی دیگر از کارت های تاروت که در ایجاد جلوه بصری این صحنه نقش داشته است با شما صحبت کنم.
کارت تاروت ده شمشیر
کارت تاروت ده شمشیر، یکی دیگر از کارت های تاروت است، منتهی به دسته ماژور تعلق ندارد و از زیرمجموعه دسته شمشیر است. کارت های مجموعه و دسته شمشیر همگی به درگیری و نزاع و زد و خرد اشاره دارند، این کارت که دهمین کارت از کارت های شمشیر است، در تصویر مردی را نشان میدهد، که در اثر ضربات ده شمشیر که در بدنش فرو رفته اند کشته شده است، اگر با دقت به اعماق تصویر نگاه کنید، بالای آسمان آن کاملا تاریک است، میانه آن پوشیده شده است از ابرهای تیره و تار، اما در ناحیه پایین آسمان، خورشید در حال طلوع کردن است، و ما میتوانیم زردی نور خورشید را از پس کوه های آبی رنگی که به دریا پیوسته اند مشاهده کنیم. این کارت با کارت مرگ از دسته ماژور یک تفاوت اساسی دارد. در این تصویر ما یک مرد مرده را میبینیم که در خون خود غلتیده است، اما این کارت کاملا حاوی پیام مرگ و منفی نیست، چرا که در افق خورشید در حال طلوع کردن است. بنابراین میتواند به عنوان نشانی از پایان رنج ها و آغاز دورانی بهتر در نظر گرفته شود.
حالا که با کارت تاروت ده شمشیر آشنا شدید، یکبار دیگر به تصویر قبل از شات فیلم نگاه کنید، حالا میتوان معنای سایه های سیاه روی زمین را بهتر متوجه شد. و نعش خون آلود دکتر که توسط ضربات چاقو به قتل رسیده است، دقیقا مشابه همین مرد خون آلود در کارت تاروت است که ده شمشیر در بدنش فرو رفته است.
اما طلوع آفتاب کجاست؟
قبل از آن که در مورد آفتاب و ظلوع آن در این صحنه صحبت کنیم، لازم میبینم برای درک بهتری از شکل سایه ها در این شات، یکی دیگر از کارت های تاروت را به شما معرفی کنم.
کارت تاروت عدالت
کارت تاروت عدالت، از مجموعه کارت های تاروت کبیر یا ماژور است که پادشاهی نشسته بر تخت را در کمال خونسردی و آرامش نشان میدهد، که یک دستش شمشیر و در دست دیگرش ترازوی عدالت قرار دارد. به تخت سنگی پادشاه نگاه کنید، نشانگر تکیه گاه محکم اوست که همانا عدالت باشد. ردای شاهی قرمزش با تاج طلایی رنگش نشان دهنده قدرت اوست، و جواهر آبی روی تاجش، نشانی از آگاهی او از حقایق دارد. او به آرامی در جای خود نشسته است، در حالیکه اگر به دست راست او نگاه کنید، شمشیرش را آخته گرفته است، و از آنجایی که چهره آرامی دارد، کاملا مشخص است که عدالت را اجرا کرده است. هر زمان این کارت را مورد تفسیر قرار میدهند از این پادشاه به عنوان همیشه پیروز میدان صحبت میکنند. او کسی است که عدالت را اجرا میکند. در اجرای این عدالت کسی چیزی است دست میدهد و دیگری چیزی بدست می آورد، در واقع حقی که ضایع شده به حقدار باز میگردد و دیگری که حق را ضایع کرده باید در برابر این تضیع حق دیگران پاسخگو باشد. در نهایت اینکه چگونه اطمینان داریم که حکم حق و حقیقت اجرا شده؟ به بالای تصویر نقاشی شده کارت دقت کنید، از پشت پرده های اسرار زردی خورشید نمایان است. از طرفی، ترازوی عدالت به دست دارد که هر دو کفه آن مساوی یکدیگر قرار گرفته اند پس عدالت اجرا شده است.
حال یکبار دیگر به تصویر شات مربوطه از صحنه آخر و نقطه اوج فیلم خانه ای روی آب نگاه کنید. اگر خوب دقت کنید، از برخورد سایه های سیاه روی تار عنکبوت چرخ سرنوشت، شکلی به مثابه یک کفه ترازو به نمایش درآمده است. ولی چرا فقط یک کفه ترازو؟
و خوب دقت کنید، که نقطه سیاه مرکزی تار عنکبوت که نتیجه برخورد تمام خطوط داستانی موازی به یکدیگر است که در هر کدام آنها دکتر نقش ظالم را ایفا کرده است، این نقطه دقیقا در مرکز کفه ترازو قرار میگیرد.
از طرفی با وجود شکل یک کفه روی چرخ سرنوشت یا همان تار عنکبوت، و از موازی بودن دو خط موربی که از روی این ترازو میگذرند، کاملا مشخص است که آن کفه ترازو نیز که ما نمیبینیم در حالت تعادل قرار دارد.
عدالت اجرا شده است. حال خورشید کجاست؟
این شات که در تصویر میبینید، دقیقا بعد از اینکه پنج سیاه پوش صحنه را ترک می کنند اتفاق می افتد. پسر کوچک از داخل کمد خارج میشود، و به سمت سالن به راه می افتد. حالا دیگر کسی در صحنه حضور ندارد، به جز پسر و دکتر که نعش خون آلودش روی زمین افتاده است. خوب دقت کنید، نعش دکتر نزدیک به مرکز دایره یا همان تار عنکبوت یا همان چرخ سرنوشتی که خود دکتر از تارهای اعمال ناشایست خود همچو عنکبوتی برای خود تنیده بود افتاده است، کاملا در مرکز دایره نیست چرا که زیباسازی تصویر و شات و نما حفظ شود، و تماشاگران در حالیکه به نعش خون آلود دکتر گناهکاری که در میان تارهای تنیده گناهان خود در خون غلتیده است نگاه میکنند، به مرکز برخورد تمامی این تارها که نمادی از دلیل اصلی این همه بار گناه سنگین است نگاه کنند، اینجاست که کارگردان تمامی داستان های موازی درون فیلم را در یک نقطه با چند تار کاموا به هم پیوند میدهد.
دقت کنید، پسرک بالای سر دکتر نشسته است و سر دکتر را در آغوش خود گرفته است. حال، به تصویر ابولهول در کارت تاروت چرخ سرنوشت دقت کنید، که درست در بالایی ترین نقطه چرخ سرنوشت نشسته است.
روی زمین سالن زیر تار عنکبوت، یا همان تارهای سرنوشت یا گناهان موازی جناب دکتر خان، پارچه سفید پهن شده است؛ هر انسانی که متولد میشود، پاک، معصوم و بیگناه است، لوح سرنوشت او از ابتدا سفید است، و این خود انسان است که در طول مسیر زندگی، چرخ سرنوشت خود را با اعمال خود به گردش در می آورد و تارهای رنگارنگ آن را می تند.
مقصر اصلی خودشه به خدا!
به این شات نگاه کنید، و آن را با کارت تاروت چرخ سرنوشت مقایسه کنید، در این شات تمامی المانهای موجود در تصویر این کارت به شکل همزمان در داخل صحنه قرار دارند.
مردان سیاه پوش دستان خون آلودشان را شسته و با شنیدن صدای پسرک به هال باز میگردند. اما پسرک با دیدن آنها شروع به قرائت آیات 7 تا 10 سوره بقره، اولین سوره از قرآن کریم را بر آنها میخواند و آنها تاب نیاورده و دور می شوند. این شات را خوب نگاه کنید، هنگامی که پسرک آیه های قرآن را بر سیاه پوشان میخواند، آنها در عمق تاریکی فرو رفته و به عقب صحنه میروند. در حالیکه در این هال تاریک و این ساعت از نیمه شب، روی پسرک و دور تا دور او با نور و روشنایی پوشیده شده است. نوری که از او در برابر این ناملایمات و تاریکی های سرنوشت مراقبت و حفاظت میکند. و این نور چیزی نیست جز نور خورشید حقیقت.
عدالت برقرار شده، و نور بر تاریکی پیروز است!
همه از صحنه خارج میشوند، تنها پسرک است که کنار نعش بیجان در خون غلطیده دکتر زیر روشنایی خورشید حقیقت نشسته است. این شات محو در سفید یا دیوالو تو وایت (dessolve to white) شده و پس از اندکی، این سفیدی به شات نهایی فیلم باز میشود . برای تحلیل این شات نهایی لازم است به معرفی یکی دیگر از کارت های تاروت بپردازم که در ساختن آن صحنه از آن بهره گرفته شده است.
کارت تاروت رستاخیز
کارت تاروت رستاخیز، یکی از کارت های مهم و اساسی از گروه ماژور یا کبیر است. جایگاه این کارت در میان کارت های تاروت ماژور یا کبیر، همیشه درست پس از کار عدالت قرار دارد. کارت تاروت رستاخیز، دقیقا از زمانی صحبت میکند که عدالت حاکم شده است و حالا تکلیف مشخص است و همه چیز میرود که از نو ساخته شود. به تصویر کارت تاروت رستاخیز دقت کنید. در پس تصویر فرشته ای را میبینید که هماهنند اسرافیل در سوری میدمد، از بالهای آن مطمئن میشویم که او یک فرشته است. در پس تصویر کوه های یخ زده ای قرار دارند که همانند موج های سهمگین دریا اوج گرفته اند تا بر ساحل بکوبند و آلودگی ها را بپالایند. در پایین تصویر انسانهایی هستند که از قبر های خود برخواسته اند، این انسانها همگی برهنه هستند، برهنه بودن آنها نمادی از حقیقت وجود آنهاست چرا که رستاخیز زمانی از راه می رسد که حقایق با شمشیر عدالت آشکار شده باشند. در جلوی تصویر در سمت راست یک زن، سمت چپ مرد و در میانه آنها یک کودک قرار گرفته است. به فرشته دقت کنید، نگاهش را به زن دوخته است، دمش سورش به سمت زن متمایل شده است، کودک در میانه تصویر شادان دستانش را به آسمان بلند کرده است، ولی مرد به نظر می رسد که جرات بلند کردن دستانش را هم ندارد و به شکل غیر معمولی به آسمان خیره شده است. اگر به انسانهای دیگر تصویر شده در این کارت تاروت دقت کنید، باقی آنها نیز برهنه هستند، آن هم مرد و زن و بچه دیگری هستند، فقط با این تفاوت! در تصویر زن و بچه و مرد عقب، هر سه شادان دستانشان را به آسمان بلند کرده اند. تنها انسانی که در این تصویر حضور دارد و به نظر میرسد از دمیدن اسرافیل یا همان فرشته در سورش به هنگام رستاخیز شاد نشده است همین مرد جلوی تصویر است. این مرد همان کسی است که عدالت او را مقصر شناخته است. اعتقاد بر این است که رستاخیز پس از یک نبرد تکان دهنده و یک شوک به وجود می آید و همیشه شخصی یا چیزی وجود داشته است که عامل کاتالیزور در رسیدن شرایط و زندگی به این نقطه بوده است. رستاخیز همانا آرامش پس از طوفان است.
توجه داشته باشید، تصویر صلیب قرمز رنگ پس از مسیحیت به این کارت افزوده شده است، در حالت اولیه و مصری آن یک چلیپا بر روی آن قرار داشته است. رنگ قرمز صلیب هم به معنای حمایت است. مثل صلیب سرخ
و اما … صحنه از رنگ سفید و از بالا به این شات باز میشود و صحنه از بالا به پایین شروع به نمایش داده شدن میکند و در همین حال، دوربین همانند چشم سومی از آنها دور میگردد و سپس به سمت بالا و آسمان متمایل میشود.
در این شات، همینطور که نما بیشتر و بیشتر باز شده و تصاویر و المانها در صحنه نمایان میگردند، ما باز هم پیرزن را میبینیم که مشغول بافتن است، بافتن زیلویی رنگارنگ که دو نعش سفید پوش روی آن آرمیده اند.
حال این شات یا نما را با تصویر کارت تاروت رستاخیز مقایسه می کنیم. پیرزن دقیقا در این نما حکم فرشته را دارد، منتهی به جای سور، یک جفت میل بافتنی دارد که زیلویی را که نعش های سفید پوش روی آن آرمیده اند را میبافد. با توجه به اینکه از رنگهای مختلفی از کاموا یا بهتر است بگوییم از کامواهای متفاوت استفاده میکند، این زیلو رنگارنگ بوده و حالت راه راه دارد.
اشاره به راه راه بودن درپوش های تابوت ها در کارت تاروت رستاخیز
دقت کنید، در این شات زیر پای هر دو نعش کیسه ای دیده می شود که همانند کفن آنهاست. کفن پسرک روشن و کفن دکتر تیره است.
هر دو پیرهن سفید به تن دارند. درست همانطور که ما از ابتدای حضور پسرک در فیلم او را با همین لباس سفید دیده بودیم، دکتر هم حالا لباسی همانند او به تن دارد …. زاویه دوربین در حال دور شدن کمی عریض میشود و بالا میرود و توجه ما را به درخت بیدی جلب میکند که آنها زیر آن قرار دارند.
در مورد درخت بید و ارتباطش با مرگ و زندگی مجدد نیز باز میتوان به ترکیب باورهای ایران باستان و مصر اشاره کرد. این درخت همان درخت کوچکی است که در تصویر کارت تاروت رستاخیز در دوردست قرار گرفته است. درخت در کارت های تاروت نماینده ی ارتباط کارمایی و روحی می باشد و درخت بید در فرهنگ ایرانی نماد مرگ است.
دوربین کمی دورتر میشود و در نهایت به شات روشنی از یک آسمان ابری، منتهی با ابرهای سفید باز میشود و فیلم به پایان میرسد.
نگاهی به شات های پایانی فیلم و تحلیل آنها در کنار هم
همانطور که پیشتر توضیح دادیم، همانند کارت تاروت رستاخیز، پیرزن جای فرشته را گرفته است و به جای سور در دستانش یک جفت میل بافتنی است که با آن مشغول بافتن زیلوی سرنوشت دکتر است، ولی همانطور که نماها پیش میروند و صحنه کامل عیان میشود، ما پسرک را نیز میبینیم که مرده است و کنار دکتر هر دو با لباس سفید رنگ روی زیلوی سرنوشت دراز کشیده اند.
اما مگر این نبود زیلوی سرنوشت دکتر که پیرزن از اتفاقات موازی زندگی او بافته بود؟ چرا پسرک هم روی همین زیلو دراز کشیده است؟ خب مسلما سرنوشت بچه هایی امسال این پسرک متوجه انسانهایی همچون دکتر و یا بزرگتر هایی است که سرنوشت آنها را میسازند.
صحنه قبل هم که نقش پسرک در زندگی دکتر را به طور واضح و شفاف روشن کرد. بنابراین این پسرک و این بچه همان فرشته نجاتی بود که خداوند حتی تقدیر سر راه دکتر قرار داد تا این تکرار دردناک گناه را به پایان برساند، عدالت را حاکم کند و در نهایت، دکتر نیز به دلیل اینکه سالها به تولد بچه هایی چون پسرک کمک کرده است شامل عفو و بخشایش باشد.
نما جلو تر میرود، اینجا از صلیب سرخ کارت تاروت رستاخیز خبری نیست و به جای آن یک گلوله کاموا سرخ رنگ بالای سر دکتر و کار پای پیرزن افتاده است. این گلوله کاموای سرخ، نمادی از گناهکار اصلی است که بالای سر دکتر قرار داده شده است. نمای بعدی درخت بید، همان درختی که در پس زمینه کارت تاروت رستاخیز با آن برخورد کردیم. و در نهایت آسمانی با ابرهای سفید و نورانی….
تمام این شات ها در کنار هم کارت تاروت رستاخیز را به زیبایی تصویر میکنند.
نشانه های دیگری در فیلم که با استفاده از معانی نمادین تصاویر کارت های تاروت ساخته شده اند
در ابتدای سکانس آخر، پس از اینکه گفتگوی دکتر و پسرک تمام میشود، دوربین در خانه دکتر گردش میکند، در این گردش کارگردان از شات های بسیار حساب شده به همراه حرکات نرم دوربین استفاده فراوانی کرده است.
هر کدام از شات ها پر از معنی هستند و هر کدام از آنها نماد و سمبولی که میشود آن را با کارتهای تاروت که عصاره روانشناسی بشری هستند تفسیر کرد. در ابتدای این گردش دوربین در خانه ی تاریک دکتر در نیمه شب، ابتدا ما با یک تابلوی گنگ و خاکستری روی دیوار برخورد میکنیم. این تابلو از آنجایی که تشکیل شده از خطوط درهم برهم سیاه سفید و خاکستری، همچو آشوبی سیاه می ماند که در راه است. اینجا دوربین حرکت میکند و وارد همان سالن هال صحنه های نهایی میشود، در دوطرف پله دو مجسمه برنزی قرار دارند. اولین مجسمه ای که دوربین از روی آن به نرمی عبور میکند، مجسمه ای است که در تصویر میبینید، یک سوار که یک چوبدست به دست دارد و شاید یک نیزه، ولی با حالتی که اسبش به خود گرفته کاملا مشخص است که برای حمله و یا نبرد نهایی حاضر میشود.
برای اینکه مفهوم این نما و شات و ارتباط آن را با محتوای بعدی فیلم بهتر درک کنیم، لازم است به معرفی دو کارت تاروت از دو دوسته متفاوت از مجموعه کارت های تاروت صغیر یا مینور بپردازم.
کارت تاروت شوالیه شمشیر
کارت تاروت شوالیه شمشیر یا نوباوه شمشیر یکی دیگر از کارت های دسته کارت های تاروت صغیر یا مینور است. انرژی زیادی در این کارت نهفته است و از جمله کارت سوم از سه سردسته کارتهای تاروت دسته شمشیر از تاروت مینور یا صغیر است. همانطور که در تصویر این کارت مشاهده میکنید، یک شوالیه جوان با انرژی بالا روی اسبش به سمت جلو حجوم برده و شمشیرش را در هوا میگرداند.
حالا اگه دختره بره فال بگیره فالگیره یه نگاه به سر و وضع این بندازه میگه خواستگارت موبایلش دستشه داره زنگ میزنه خونتون سوار مرسدس بنزش داره با سرعت میاد خواستگاری، تو چرا هنوز اینجایی بدو تا نرسیده ...
تازه میاد چاشنی کار خودشو تند کنه در ادامه اضافه میکنه، بدجوری عاشقته آتیشش تنده ...
لعنت به فال و فالگیری، تاروت میگه این کارت از جوانی صحبت میکنه، از خامی صحبت میکنه، از کله داغ صحبت میکنه، یک حرکت و عمل ناگهانی که اصولا همیشه به جوونها نسبت میدن میگن آتیشین. منتهی این جوانی که در این کارت تاروت به عنوان شوالیه ازش اسم برده شده و اسم شوالیه در قرون وسطی بهش داده شده به پاس دلاوری شوالیه های گل سرخ،..... نکنه اینم باید توضیح بدم؟ ایشالا کلاسهای تاریخ هنر و سبک شناسی!
بله به پاس دلاوری های شوالیه ها و حرکات رشادت آمیز و فداکارنشون این کارت رو که در واقع نوباوه یا جوانک شمشیر بوده به شوالیه شمشیر تغییر میدن. در کل این کارت به ما یک حرکت رشادت آمیز و در عین حال خشمگین و سریع رو نشون میده، یه اقدام سریع، یه جا به جایی سریع، یه تکانه،
سرعت رو دلالت میکنه و در مورد یک اقدام ناگهانی که زود گذر هم هست صحبت میکنه. یه Gersture! یا حرکت تند.
همچون تندر، همچور رعد، درست مثل رعد هایی که در پس زمینه تصویر مشاهده می کنید.
یک اقدام طوفانی و آتشین!
کارت تاروت شش چوبدست
کارت شش چوبدست از مجموعه کارت های تاروت صغیر یا مینور یکی از قدرتمند ترین کارت های این دسته از کارت های صغیر از مجموعه کارت های چوبدست هست که انرژی بالایی داره. کارت های مجموعه چوبدست که در کل ده تا هستن، اکثرا در مورد مبارزه و نزاع ، دشمنی و درگیریه، ولی کارت شش چوبدست به یک پیروزی دائمی دلالت میکنه.
در تصویر این کارت شما یک مرد بالغ، یک نجیب زاده، شاید همون شوالیه رو میبینید که الان پیروز از نبرد برگشته، تاجی از برگهای زیتون به نماد پیروزی مقدس روی سرش داره، چودستی به دست داره در بالای باقی چوبدست ها که در بالاترین قسمت اون تاج گلی آویزونه و خودنمایی میکنه. این تاج گل تعابیر مثبت زیادی داره و علاوه بر اینکه مفهوم پیروزی رو میشه از اون برداشت کرد، به دلیل شکل حلقه، به مادینگی اشاره داره، و از اونجایی که یه نجیب زادس، مطمئنا در مورد نجابت و نیات مثبت و اندیشه پسندیده نسبت به جنس ماده صحبت می کنه. این حلقه گل علاوه بر این نمادی از وفاداری و استقامت هست.
در تعبیر تصویر این کارت، اغلب گفته میشه این نجیب زاده کسی هست که تمام نبرد های سخت رو پشت سر گذاشته و با افتخار داره به وطنش، به خونش برمیگرده. با اعتماد به نفس کامل. چون یه مرد بالغه و تجربه از سر گذرونده.
عدد این کارت عدد ششه، و الان اول از همه فکر منحرف همه میره سمت شیطان، در حالیکه این کارت یکی از مثبت ترین کارت های تاروت هست، دلیل نمیشه عدد شش حتما عدد بد و یا عدد شیطانی باشه. در مورد خواص اعداد هم بگم؟ مگه هاگوارتزه؟
در نهایت اینکه آرامش پس از طوفانه با طعم یک پیروزی جوانمردانه!
وقتی که کارت شش چوبدست رو ازش صحبت میکنیم، باید همیشه به جشن و شادمانی های بعد از پیروزی فکر کنیم! آینده های روشن!
تقابل این دو کارت در کنار یکدیگر
همانطور که مشاهده کردید، من دو کارت از مجموعه کارت های تاروت مینور یا صغیر را در مقابل هم قرار دادم و از این تقابل قصد هماهنگ سازی دارم.
به کارت سمت راست یا شوالیه شمشیر نگاه کنید. همینطور کارت سمت چپ یا کارت شش چوبدست را خوب نگاه کنید.
تصویر هر دو کارت، دو مرد را نشان میدهد که هر دو سوار اسب هستند. در کارت سمت راست این مرد یک شوالیه یا یک جوان یا نوجوان است که سوار بر اسب و شمشیر در دست برای مبارزه میتازد و دست به یک حرکت سریع میزند.
اما در کارت دوم یا کارت شش چوبدست، شخصی که سوار بر اسب است دیگر یک نوجوان یا یک جوان خام نیست و حرکت او یک حرکت سریع و خیزشی نیست. اسب او با آرامش و تومانینه گام برمیدارد. در حالیکه اسب کارت شوالیه شمشیر در حال تاختن است.
در کارت شوالیه شمشیر این مرد جوان شمشیر به دست دارد، در حالیکه در کارت شش چوبدست، این مرد نجیب زاده یک چوبدست به دست دارد و از آنجا که حلقه گلی به آن آویخته شده است، و سر چوبدست از باقی چوبدست ها بالاتر است پس نشان از پیروزی و رفع درگیری دارد.
حال با توجه به نکات مطرح شده در مورد این دو کارت در زیر به تفسیر این شات خواهیم پرداخت.
حالا به شاتی که از فیلم براشما گذاشتم نگاه کنید، مجسمه سمت چپ پله، همین سوار برنزی، اگر دقت کنید، اسبش به حالت حمله رفته و از طرفی شمشیر به دست ندارد، پس فقط نشان از عمل سریع این سوار دارد. توجه کنید به جای شمشیر در دستش چوبدست است. (شبیه دن کیشوت) این چوبدست ها نمادی از غلبه بر دشمن دارند، جهت سوارها را در کارت های تاروت و نیز در این شات دقت کنید. اسب سوار مجسمه به سمت جلو خیز برداشته، ولی جهت آن به جهت عکس شوالیه شمشیر ها در کارت تاروت بوده و هم جهت باجهت سوار شش چوبدست است. پس ما باید منتشر یک اتفاق ناگهانی باشیم که نتیجه بخش است و از پیروزی و بلوغ فکری صحبت میکند.
توجه داشته باشید که دو کارت تاروت را در تقابل و ترکیب باهم قرار دادیم. حالا فالگیر رمالا اینا رو میزارن جفت هم براتون داستان میگن، در حالیکه تعبیر واقعی ترکیب این دو کارت از دسته شمشیر و چوبدست باهم میتونن به این نکاتی که گفتم اشاره کنند. همینطور هم بلوغ رو در بر بگیره و هم نوجوانی و خامی و سرعت عمل شوالیه شمشیر ها!
و اما همینطور که دوربین با آغاز نقطه اوج و سکانس آخر در طول خانه دکتر حرکت میکند و از مجسمه برنزی میگذرد، در سمت راست پله ما با مجسمه برنزی شیر طرف هستیم.
وقتی که این مجسمه درست بعد از مجسمه سوار برنزی که تعبیر آن را بیان کردیم قرار گرفته است، برای تعبیر آن در برابر مجسمه سوار با چوبدست میتوان از کارت تاروت زیر استفاده کرد. توجه داشته باشید که در این فیلم همینطور که از معنای فلسفی این کارت ها برای پیشبرد داستان استفاده شده است، از تصاویر قدرتمند آن برای تاکید روی مفاهیم مورد نظر نیز استفاده شده است.
کارت تاروت قدرت درونی
کارت تاروت قدرت، یکی دیگر از کارت های مهم دسته ماژور یا تاروت کبیر است. در تصویر این کارت ما یک زن را میبینیم که با یک شیر گلاویز شده است و سعی دارد که آن را به زمین بزند و از حالت و فرم و قرار گیری بدن ها در تصویر، کاملا مشخص است که بر شیر فائق شده است. به دستهای زن و نحوه ی کنترل کردن دهان غرنده شیر توسط او دقت کنید. در تصویر این کارت، افق و دوردست روشن است، کوه بلند و یخ بسته ای در افق سمت چپ قرار گرفته است اما سمت راست افق خالی است. فضای دشت آرام است و میدانیم که جولانگاه شیران جنگل نیست بلکه دشت است، مانند شیر دشت ارژن شیراز که معرف حضور همتونه! حالا کاری ندارم اما در کل تصویر این کارت تاروت، اشاره بر قدرت بالایی داره که مثبته، میگم قدرت بالا به دلیل علامت بی نهایتی هست که بالای سر زن مبارز کشیده شده. در مورد قرارگیری نشان ها در بالای سر افراد در نقاشی ها و حکاکی های باستانی مقاله ای منتشر خواهم کرد، ولی بالای سر همیشه نشان از منطق و عقل دارد، و همینطور به مفهوم زمان نیست هست. این کارت با توجه به زمان طولانی و مقاومت بالایی که از خود نشان میدهد، به بلوغ و روشنگری منجر خواهد شد. به تصویر زن نگاه کنید، کاملا آرام است، چرا که بر شیر غلبه کرده و توانسته بر آن مسلط شود. شیر نمادی از غرایض انسانی درونی میباشد. اینجاست که پیام این کارت به انسان این است، برای غلبه بر تمایلات درونی خود وقت بگذار و سعی کن بر خود مسلط باشی تا بتوانی به آرامش برسی. به قول ماها تمایلات نفسانی، و راه مبارزه با تمایلات نفسانی کاری بسی سخت و بزرگ است. ولی نهایتا آرامش به دنبال دارد.
و اما استفاده از شیر در این صحنه و مجسمه شیر، دقیقا همین چیزهایی که در مورد کارت تاروت قدرت توضیح داده شد در موردش صدق میکنه، اما شما زنی در کنار این شیر نمیبینید، خب از اونجایی که به اندازه کافی تو این فیلم زن دیدیم، پس بهتره به جنبه کلی این کارت و انرژی مثبت و برندش در برابر تمایلات نفسانی و شیطانی تاکید کنیم. همین حضورش به شکل غرنده در برابر اون شوالیه چوبدست کافیه. نگاه شیر این مجسمه نه تنها شکست خورده نیست بلکه مراقب و هشیاره.
حرکت دوربین و استفاده از مونتاژ در القای حس بصری صحنه
برای اینکه رسیدن به نقطه اوج در سکانس پایانی بهتر و بیشتر درک بشه، من از زمانی که دوربین حرکتش رو آغاز میکنه برای شما عکس گذاشتم و در زیر باقی عکسها رو میبینید.
همونطور که دیدیم دوربین از اتاق خواب وارد هال شد، از مجسمه برنزی چوب به دست و از سمت چپ از پله ها به سمت راست و به مجسمه شیر برنزی رسید و در ادامه حرکت دوربین ادامه داره، ولی هر شات با یه دیزالو قوی به شات بعدی باز میشه، اینجا حرکت دوربین از اهمیت ویژه ای برخورداره و به کارگردان این فرصت رو میده که ذهن تماشاگرش رو برای روبرو شدن با صحنه بعدی آماده کنه و از طریق این شات ها اطلاعات مورد نیاز برای صحنه بعد رو به تماشاگر انتقال میده. در طول این حرکت رفت و برگشت شات ها رو مورد بررسی قرار میدیم و تحلیل میکنیم:
نمای بعدی اینه در این حرکت! زوم یک تابلوی نقاشی و مسلما وقتی از تکنیک زوم استفاده میشه، کارگردان میخواد که تماشاگر به جزئیات توجه کنه.
من الان کاری ندارم نقاش این نقاشی کیه، مهم حال و هوای نقاشیه که سورئالیستی و فراواقعیه و به شدت از رنگها و اعداد و پرسپکتیو برای القای یک حال و هوا استفاده شده.
دقیقا شبیه نقاشی کافه شبانه ونگوگه، ولی مثل اون امپرسیونیستی نیست و به نمادگرایی و در نهایت سورئالیسم و فرا واقعیت بیشتر نزدیکه.
از پایین شات شروع میکنیم، توی این کافه که دیوارهای آجری و بلند اون نشون دهنده ی مخفی بودن اون هست، افراد در گروه های سه تایی با لباس های قرمز پشت میز هایی نشستن که چرت های درخت مانند سبز رنگ اونا هم به تعداد سه و با اندازه های متفاوت بالای سرشونه.
دقیقا یه کافه ولی انگار وسط یه زندان محصوره و یا اینکه یک حال و هوای مخفیانه و توطئه گرایانه ای داره،
میگم توطئه چرا که یک بخش در سایه و یک بخش در روشنایی قرار گرفته. درسته که بخش روشن بزرگتره، ولی سایه چتر و میز بخش تاریک وارد بخش روشن شده
در پس نقاشی ما دیوار رو میبینیم و در کنارش شکاف دیوار که بالای آسمونه و تکه ای ابر که وارد کافه شده، ابر سفیده، یه تیکه درخت هم اون گوشه سمت چپ دیده میشه که اونم نمادی از مراقب بودن و زیر نظر داشتنه.
در سمت راست و در قسکن بالا، یک حجم مخروط شکل دیده میشه که ازش دود سیاه بلند میشه و ما دیگه نمیتونیم ببینیم دود سیاه به کجا میره.
نمیخوام نقاشی تحلیل کنم اینجا ولی لازم میشه گاهی چون به محتوای فیلم به شدت ربط پیدا میکنه. چرا که سینما یه هنر ترکیبی هست و این قدرت رو داره که با جادوی خودش تمامی المانهای هنرهای دیگه رو در هم بیامیزه و پیامش رو به صورت یک تصویر متحرک به مخاطبش برسونه که حتی میتونه مجموعه ای از تمامی پیامهای هنرمندان دیگه هم باشه مثل این مورد.
بنابراین لازم میدونم به دو تا عکس خارج از بحث ولی مربوط به بحث اشاره کنم که در زیر میبینید:
در مورد این نقاشی بالا صحبت شد. به تصویر نقاشی نگاه کنید، اتفاقا اول به این نقاشی نگاه کنید، بعد به شات نقاشی از فیلم خانه ای روی آب نگاه کنید.
تصویری که ونگوگ از یک کافه شبانه برای ما تصویر کرده فوق العاده عجیب و در عین حال جذاب است. قرار نیست ونگوگ شناسی داشته باشیم، ولی وقت بحث کارگردانی فیلم و در هم شکنی باشه، کارگردان باید سواد نقاشی رو هم داشته باشه و اگه از تصویری در کارش استفاده میکنه با پیشینه و اطلاعات کافی باشه، در هر زمینه ای حتی تبهکارانه!
دقت کنید، در این کافه اولا فضا روشنه و مثل تابلوی قبلیش که از یه کافه کشیده بود دودآلود و مبهم نیست، چراغها بالای سر میزها روشن هستند. فضا کاملا روشنه، متصدی بار لباسش سفیده و دقیقا در نقطه پرسپکتیو اول این تابلوی تک پرسپکتیوی قرار گرفته و دلیل انتخاب رنگ سفید برای لباسش دقیقا همینه که در مرکز توجه و نگاه قرار بگیره و چشم رو در هنگام گردش به روی تابلو از رفتن به پستو و لای پرده ها دور نگه داره، درست مثل یک نگهبان.
دقت کنید در اون ساعت از نیمه شب که خود ونگوگ تو نقاشی به ما نشون داده، خلوت و خالی بودن میز بیلیارد وسط واقعا عجیب به نظر میرسه. و سه تا توپ که دوتا سفید و یکی قرمزه …. به توپ قرمز اشاره کردیم وقتی از صحنه پایانی فیلم صحبت کردیم. گوله کاموای قرمز.
حالا به نقاشی شات فیلم نگاه کنید، میتونید کاملا تفاوت فضاها رو حس کنید، و حتی سطح انرژی منفی تابلوی شات فیلم رو دریافت کنید. توی این دو تابلو رنگها و فرمها تعریفشون عوض میشه و از هم متمایزشون میکنه و بهشون بار انرژی میده.
و اما این وسط دانته چی میگه؟؟؟
به تصویری که دانته شاعر ایتالیایی در منظومه مصور بزرگ خودش کمدی الهی تصویر کرده نگاه کنید. بله لنگه همین تو اون تابلوی شات فیلم بود.
توجه داشته باشید که این نقاشی دانته اصلا ربطی به خرافات نداره، بلکه ایشون یکی بوده عین مولانا که مرید شمس بوده، مرید ویرژیل شاعر اسطوره ای روم باستان بوده. ماجراهای دانته و ویرژیل خیلی معروفه و حتی نامردی نکردن تو بازیهای کامپیوتری هم وارد کردن.
اینا دو تا شاعر بزرگ هستن که منظومه هاشون کمر علوم ماورا و تخیل رو در دوران باستان شکسته.
خرافات نیست بخونین کتاب کمدی الهی به تالیف دانته در سه جلد
دوزخ، برزخ، بهشت
در مورد سفر دانته به دوزخ و برزخ و بهشت هست با راهنمایی استادش و مرشدش ویرژیل، تا در این راه به عشق ابدی و حقیقی برسه!
همراهان عزیز استودیو مارولز، خب از دنیای نقاشی و ادبیات بپریم تو سینما ….
دوباره به شات برمیگردیم. قرار نیست تمام حس این شات رو که از نقاشی و زوم شدن دوربین در مرکز اون به چشم میخوره رو من برای شما ترجمه کنم. دلیل استفاده از همچین تابلویی به سبک سورئال در این نما دقیقا همین بوده چون تابلوهای سورئالیستی دریچه ای به درون هستند و این خود تماشاگر و مخاطبه که برداشت خودشو از اون میکنه. نکاتی که لازم بوده و مهم بوده و کارگردان بهشون توجه داشته با توجه به محتوای تماتیک فیلم، من بهشون اشاره کردم.
با دوربین در حال حرکت به سمت راست و تکنیک لایت دیزالو در تدوین و یک کار ممنوعه در کارگردانی و فیلمبرداری ... یعنی نور از پشت دوربین پیش میریم ...
لازمه به یه نکته اشاره کنم، این صحنه حرکت دوربین در خانه در شب ، داخلی – شب، در واقع امضای خود کارگردان پای فیلمشه، این صحنه رو من نبودم حالا اون موقع دانشجوی کارگردانی هم نشده بودم کوچیکتر از این حرفا بودم، منتهی با استاد چرمشیر و دوستان در کارگاه های نویسندگی وزارت ارشاد فعالیت میکردم. نبودم پیش ایشون، ولی با توجه به شناختی که از ساختاز یک فیلم چه از نظر هنری و چه از نظر تکنیکی دارم، به جرات میگم این صحنه هم توسط خود شخص کارگردان فیلمبرداری شده، و هم توسط خودش تدوین!
در طول فیلم نماها و فیلمبرداری یک دو دستگی سبکی خاصی درش وجود داره، دقیقا قسمت هایی هستن که با زاویه دید های کلاسیک و قدیمی بهشون نگاه شده، اینا دقیقا همون نماها و سکانس هایی هستن که کارگردان خودش رهبری کرده شک نکنین. استاد تنها شبیه آلفرد هیچکاک نیست، از امضا زدن تو کارش هم بدش نمیاد، ارجاع به فیلم بوی کافور ، عطر یاس باز به کارگردانی بهمن فرمان آرا.
بهش نگاه خواهیم کرد.
دوربین پیش میره و به سمت راست متمایل میشه و حرکتشو ادامه میده، این حرکت دوربین نگاه چشم سومه و چرخش های دوربین به شکلیه که نمیشه حتی گفت دوربین روی یه کرین ست شده باشه. چیزی که لازمه تماشاگر در تصویر ببینه، دقیقا چیزایی هستن که کارگردان میخواد و داره بهشون تاکید میکنه تا یهو شما رو با صحنه نهایی روبرو کنه. تابلوهای روی دیوار، عکسها رو نگاه کنید، در این نبرد غالب سایه ها روی دیوار، میشه عکس دکتر رو وسط باقی عکسها دید و فرمی که ایستاده، نمیخوام بهتون تصویر از پیش تعیین شده بدم، یاد کی می افتین؟ عین تاریخ سینمای کلاسیکه! محشره! و در نهایت دوربین به حرکت خودش از روی این تابلو ها به سمت راست ادامه میده :
نکته! وقتی دارین فیلمو میبینین، جوگیر صحنه نشین، به جزئیات دقت کنین! الان یه نگاه به قیافه ای دیگه هم بندازین ببینین کین … بد نیست آدم گاهی همینطوری سرشو نندازه پایین نره تو …
به چراغ روی دیوار نگاه کنید، سیاه … و در ادامه دوربین از روی تابلویی گذر میکند که به نسبت تابلوهای دیگر انعکاس نور بیشتری دارد و پنجره از آن پیداست طوریکه محتوای تابلو قابل دیدن نیست…. حرکت دوربین ادامه دارد. در نهایت برگشت دوربین به حالت شخص سوم هویت نیز میدهد و به نظر میرسد که کسی در خانه خالی جستجو میکند. همین چرخش دوربین تنش را در این صحنه ساکت بالا میبرد.
وقتی حال و هوای فیلم سورئالیستی باشه … من به عنوان منتقد حق اینو ندارم به مخاطبم برداشت ذهنی بدم. حتی توی این صحنه و شات، و برای تحلیلش دلیلی نمیبینم که اسمی از نقاش اثر برده بشه و یا سبکی رو در مورد این یه مورد خاص بهش اشاره کنم. اینجا فقط میخوام یعنی من نمیخوام …. کارگردان میخواد شما روی تاثیری که از نورها و رنگهای تاریک و روشن در این تصاویر میگیرید رو توی ذهنتون تحلیل کنید. تقابل تاریکی و روشنی رو به شکل ناخودآگاه اینجا با تکنیک مونتاژ در این حرکت دوربین به شما نشون میده. درگیری مال صحنه بعدی نیست صرفا، همینجاش نور و تاریکی دارن میجنگن و این تاثیراتش توی ذهن شماست که صحنه بعدی بهتون قدرت قضاوت و برداشت از فیلم رو میده.
فقط یه نکته واسه اونایی که عاشق کانالای وقت گذرونی الکی تلگرامن، یه مثلی در مورد یه کشاورز چینی هست، سه بخش داره ….
اینجا هم نظر اول تقابل تاریکی و روشناییه، درهم تنیدگی این دوتا و توجه داشته باشید که این نما به صورت زوم آوت یا زوم به بیرون هست . در تابلوی قبلی زوم این یا زوم به سمت داخل داشتیم و اینجا زوم به سمت بیرون و بلافاصله به شات بعد:
و اما شات قبلی به این شات باز میشود، طبق معمول با یک لایت دیزالو یا دیزالو نرم و از درون این نقاشی، دقیقا همان نقاشی که اولین بار دیدیم به سمت عقب زوم آوت میکند و خارج میشود، با زوم آوت دوباره از روی این تابلو، کارگردان تمام شات های قبلی و هر چه را به شما نشان داده است به این تابلو بازگشت میزند و داستان را از همینجا ادامه میدهد.
چیزهایی که باید دیده میشدند دیده شدند و حالا وقت صحنه پایانی است، پس برگردیم عقب …
در این بازگشت معکوس و به عقب، چه چیزهایی خواهیم دید ...
دوربین به حالت ناگهانی ولی باز هم با آرامش خاصی که یکنواخت هم نیست و مثل دزدکی راه رفتن است به عقب برمیگردد به همانجا که اول بود :
بله، ایشون همون مجسمه شیر برنزی خودمون هستن با همون تعابیری که گفتم و مفصلا در تقابل با کارت های تاروت در موردشون صحبت کردم. منتهی اینجا دوربین کمی هم مایل شده و داره برمیگرده و معکوس زده، به جهت حرکت سر شیر و سمت نگاهش در این شات دقت کنید، بعد با شات قبلی که از شیر برنزی دیده بودید مقایسه کنید.
کارت تاروت قدرت - معکوس
در مورد کارت تاروت قدرت پیشتر صحبت شده، اما در خوانش کارتهای تاروت و تفسیر کردن تصاویرش یک حالت معکوس هم برای هر کارت وجود داره، و این حالت معکوس میتونه دقیقا برعکس حالت عادی تفسیر بشه، بعضی جاها البته این قضیه صدق نمیکنه. اینجا در تفسیر معکوس کارت قدرت میتونیم به ترس اشاره کنیم. زمانی که ترس ما بر ما غلبه میکنه و هواهای نفسانی ما ما رو شکست میدن. زمانی که عملی انجام میشه خلاف وفاداری و تعهد باشه این برداشت رو از معکوس کارت تاروت قدرت میگیرن.
و با توجه به تمامی توضیحات ارائه شده در قبل، و با توجه به تم و بن مایه اصلی داستان، این حرکت معکوس دوربین و زاویه معکوس شیر برنزی، نمادی از خیانت و عدم تعهد و وفاداریه….
کارت تاروت شش چوبدست - معکوس
ما در تفسیر این کارت از نجیب زادگی و وفاداری و تعهد صحبت کردیم. در مورد پیروزی بر دشمن صحبت کردیم. ولی در حالت معکوس کاملا تغییر هویت پیدا میکنه. اینجا دیگه این مرد یه نجیب زاده وفاداره که یه خیانت دیده. از پشت خنجر خورده و حالا با همون انرژی که پیش میرفت به عقب برگشته تا انتقام رو از دشمن خائن پشت سرش بگیره.
من در تفسیر رفت این شات به دو کارت تاروت همزمان اشاره کردم، اینجا اما به معکوس یکی از اونا فقط اشاره میکنم چرا که اون یکی هنوز سر جاشه و قطعا به عنوان یک حرکت و یک اتفاق سریع در نظر گرفته میشه که یه نوجوان درش نقش داره. این نوجوان کاتالیزور این صحنس. بنابراین نیروی مثبت یورش به سمت جلوی اون در این شات وجود داره، و این فقط سواره که برعکس و به سمت تماشاگر چوبدستش رو نشونه رفته …..
کی بود؟ کی بود حرف زیادی میزد؟ خائن کیه؟ گناهکار کیه؟
کارت تاروت چرخ سرنوشت - معکوس
در مورد کارت تاروت چرخ سرنوشت صحبت شد، و اما معکوس اون رو هم بد نیست بدونیم قبل از اینکه وارد سکانس بعدی یا صحنه بعدی بشیم و سراغ شات هاش بریم. همونطور که از اسم کارت پیداست، چرخ سرنوشت نماد تغییره و نمادی از بالا پایین های زندگی یه آدم، این چرخ گاهی جوری میچرخه که خوش شانسی سراغ آدم میاد، و گاهی بد شانسی، همونطور که گفتم ابولهول که خدای دانایی و زمانه، در راس این چرخ نشسته و در سمت پایینش شیطان سرخ رنگی رو میبینیم که معلقه. پس این کارت دو رو داره کلا، یا بده یا خوبه، ولی کلا بالا پایینی هست که به نتیجه نهایی می انجامه.
توجه داشته باشید که اینجا اصلا بحث خرافی نیست، بلکه تمام این مباحثی که عنوان میشه تماما بر اساس مطالعات و مدارک و کتب علمی، تاریخی، روانشناسی هست و منابعش اینجا برای شما در سایت قرار داده خواهد شد.
من چرخ سرنوشت معکوس رو عنوان نکردم که بگم قراره بدشانسی اتفاق بیفته. شانس چیزیه که ما بهش میگیم و اسمیه که ما بهش دادیم و بد و خوبش همیشه به اعمال خودمون و نتایج اونا بستگی داره. تو این فیلم هم این قاعده صدق میکنه. بنابراین با سکانس بعدی و شات های اون ادامه میدیم تا بحث به نقطه اوج و لحظه ی کاتارسیس هم برسه.
با شروع این سکانس گوله کاموا ها را میبینیم که از کنار هم رد میشن و در نهایت تار عنکبوت تشکیل میشه. هر گوله کاموا به عبارتی نماینده ی یکی از خطوط داستانی هست و اگه به خاطر داشته باشین، هر خطر داستانی هم ردپایی از دکتر و ظلمش در اون بود. ندانمکاری و طمع و شهوت ….
جا داره به اولین کارت تاروتی که در این فیلم نمایش داده میشه اشاره کنم و این کارت دقیقا همون صحنه اولین فیلم هست که فیلم باهاش شروع میشه:
اولین صحنه فیلم
این شات از صحنه آغازین فیلم است که ما دکتر را برای اولین بار میبینیم که در حال رانندگی است و خانمی کنار او نشسته است، ما تصویر چشمان برافروخته و افسارگسیخته دکتر را در آینه میبینیم و این شات تا جایی به همین شکل باقی میماند که دکتر کسی را زیر میگیرد و از ماشین پیاده میشود.
برای اینکه باقی مطالب مطرح شده هم تایید شوند، نظر شما را به یکی از مهمترین کارت های تاروت جلب میکنم:
کارت تاروت شیطان
کارت تاروت شیطان یکی از کارت های اصلی تاروت کبیر یا کارت های ماژور میباشد. همانطور که در تصویر آن میبینید. یک شیطان در وسط ایستاده است، در دو طرف دو زن و مرد ایستاده اند که توسط زنجیری به حلقه ای که شیطان آن را هدایت میکند متصل هستند. این کارت در درجه اول به خواهش های نفسانی یک انسان اشاره دارد، به وسوسه های شیطانی و طبعیت از هوای نفس. افکار پلید و اغواگرانه. این کارت به معنای واقعی کارت پلیدی است.
فکر میکنم احتیاجی به توضیح نباشه، خودتون به راحتی میتونید شباهت تصویر کارت تاروت شیطان رو با این شات از سکانس اول فیلم پی ببرید. زن و مرد در این شات هر دو به همون ترتیبی که باید در کارت باشن کنار هم قرار گرفتن، اما شیطان کجاست؟
آینه عقب ماشین رو نگاه کنید، چشمان دکتر به شکل پلیدی از آینه پیدا هستند. یعنی خود دکتر اینجا به تصویری از شیطان بدل شده که همونطور که در ادامه داستان به اون پی میبریم به شدت مرد زنباره ای هست و به هیچ زنی رحم نکرده.
کارت تاروت ارابه
کارت تاروت ارابه هم یکی از کارت های تاروت دسته ماژور یا اصلی هست. همینطور که از اسم این کارت پیداست تصویر اون یک ارابه رو نشون میده که سوارش داره با اون میتازه. اگه دقت به موجوداتی بکنید که ارابه رو هدایت میکنن، دو تا ابولهول هستن که یکی سیاه و دیگری سفیده. معنای این دو دقیقا به معنای خیر و شره، صحیح از غلط. این ارابه سوار میتازه و با سرعت پیش میره، انرژی بالایی داره، و همیشه پیامش اینه که از خط راست منحرف نشو و حواست به جلوت باشه به اطراف نگاه نکن و جاده خاکی نرو. حالت توصیه داره، میتونه در جهت مثبت باشه و در رسیدن به نتیجه سرعت ایجاد کنه، میتونه از جنبه معکوس و منفی اون نمایانگر این باشه که در طول مسیر به جاده اشتباهی منحرف شدی، و با سرعت زیاد از خط خارج شدی. بله
اینجا هم که دکتر حواسش نیست به جلوش داره رانندگی میکنه و یهو با یه فرشته گارگیر تصادف میکنه! اتفاقی که امکان نداره در حالت واقعی و رئالیستی برای کسی بیفته. همونطور که خود دکتر انتظار نداره کسی حرفشو باور کنه.
و حالا در صحنه آخر و سکانس نهایی، وقت اون رسیده که چرخ سرنوشت وارد بشه، دونه دونه خطوط داستانی موازی در فیلم، حالا اینجا در قالب گوله کامواهای قرمز رنگ به هم میرسن. قرمز به رنگ خون. یک تار عنکبوت تشکیل میشه بر زمینه سفید. توجه کنید که زمینه سفیده، و این تار عنکبوت چیزیه که دکتر از نتیجه اعمال خودش در سرنوشت خودش برای خودش رقم زده.
و در نهایت ، این صحنه، صحنه ی سرنوشتی است که دکتر برای خودش رقم زده، و قرار است بازی نهایی روی آن انجام شود.
و با صدای آژیر دزدگیر، صحنه آخر آغاز میگردد.
در این شات ما دکتر را میبینیم که در تخت خود خوابیده است، به بالای تخت دکتر نگاه کنید، آیا شبیه یک خورشید نیست؟ شبیه یک چرخ، شاید چرخ سرنوشت؟
در این نما صدای آژیر دزدگیر به گوش میرسد، دکتر از خواب بیدار میشود و فورا به سراغ پسرک میرود و او را در کمد پنهان میکند و از او میخواهد که هر صدایی شنید از کمد خارج نشود و بعد …
باقی رو قبلا توضیح دادم تکرار مکرراته، و اما در مورد صحنه سورئالیستی پایان فیلم، یک کارت تاروت دیگر هست که ترجیح دادم اینجا و بعد از پایان صحبت ها در موردش صحبت کنم:
کارت تاروت اعتدال
کارت تاروت اعتدال، یکی دیگر از کارت های تاروت از دسته ماژور یا تاروت کبیر است. این کارت دو روی کاملا متضاد دارد. به این معنا که معکوس آن دقیقا در نقطه مقابل با آن قرار میگیرد. همانطور که از اسم آن پیداست این کارت در مورد اعتدال و میانه روی صحبت میکند، این کارت در مورد توانایی کنترل احساسات برای برقراری تعادل در زندگی روزمره صحبت میکند. نصیحت این کارت این است که همیشه باید جانب انصاف و اعتدال را رعایت کرد. در وجه معکوس و منفی، این کارت میتواند به عدم تعادل افکار و احساسات که منجر به از هم پاشیدگی فردی و اجتماعی و گسیختگی از روابط شود. فرشته اعتدال همیشه پیام آور صلح درون است.عنصر اصلی این کارت آب است که همیشه روی آتش است و نمادی از آرامش است. در کنار آن شما میتوانید در تصویر کارت عناصر طبیعی چهارگانه را در کنار هم ببینید. تصویر این فرشته که یک پایش را به سنگی تکیه داده و پای دیگرش را در چشمه ای از آب فرو برده است، نمایانگر شخصی است که توانسته به آرامش برسد و در خود تعادل برقرار کند. بالهای قرمز او نشان از تحمل بالای او در مصائب و سختی هایی هستند که در طول راه گذرانده است. خورشید در سمت چپ و از بالای کوهستان نمایان است، یک تاج طلایی رنگ در دل آن به چشم میخورد، و در امتداد آن راه روشنی از کوهستان به سمت چشمه میرسد، بنابراین تمام المانهای لازم برای درست اندیشیدن در آرامش را به انسان معرفی میکند. در کنار چشمه سبزه زاری قرار دارد که دو گل میمون زرد که ارتفاع آنها هم باهم متفاوت است در کنار هم به چشم میخورند و در سمت راست این فرد یا فرشته قرار دارند. این گلهای میمون نمادی از حرف ها و قضاوت ها و به طور کل شرایط منفی اطراف هستند. اما میبینیم که فرشته به آرامی یک پای خود را بر سنگ تکیه داده و دیگری را در آب گذاشته است و از جامی به جام دیگر میریزد. در وجه منفی میتوان به بلاتکلیفی از آن یاد کرد. در نظر داشته باشید که مثلث قرمز رنگ روی پیراهن فرشته نمادی از تعادل عقل است.
اگر خوب دقت کنید، حال و هوای این کارت تاروت هم کمی شبیه به حال هوای صحنه ی پایانی است. ولی در صحنه پایانی فیلم چیزی هنوز از نظر ها غایب است، سکانس آخر با نمایی از آسمان روشن اما ابری به پایان میرسد. خورشیدی در آن به چشم نمیخورد. ابر همیشه نمایانگر تردید است. شاید اشاره ای به این کارت تاروت داشته باشد که با اینکه عدالت برقرار شد اما تعادلی هنوز برقرار نشده است. پس میتوان در مفهوم معکوس آن برداشت کرد.
در کنار آن، درخت بید که در بالای سر آنها در سکانس آخر مشاهده میکنیم، بیدی که شاخه های سر به زیر دارد، بید مجنون!
بید مجنون نمادی از عشق بدون شادمانی است، نمادی از عشق شکست خورده همانند عشق مجنون و محکوم به ابدیت …
سخن آخر
اگر دقت کنید، این چند آیه از قرآن کریم و از سوره بقره، اولین سوره قرآن، همان آیاتی هستند که پسرک حافظ قرآن در آخرین صحنه درگیری و اوج فیلم، در حالیکه سر دکتر را در بغل دارد، به سوی مردان سیاه پوش قرائت میکند.
اینها آخرین دیالوگ های فیلم هستند و نیاز به توضیح ندارند، به قدری رسا و قدرتمند هستند که حتی از صدای آن کودک معصوم و بیگناه بر دلها مینشینند.
باشد که حقیقت همیشه رستگار است.
قرآن کریم در این فیلم سپر و نمادی از پاکی درون پسر بچه است، سپر محافظی است برای او در برابر اشرار و گناهان. آن پسر بچه باهوش توانسته در روند حفظ آیات قرآن به چنان درکی از این آیات برسد که با تمام معصومیت خود آن را به راه ارتباطی خود با خدای خود قرار داده است و خدای این کودک معصوم هیچ نیست جز پاکی و حقیقت مطلق!
و در نهایت خوانش این آیات توسط پسر بچه فقط به دلیل تاکید روی محتوای پاک و اصیل این آیات شریف بوده اند. وقتی پسر بچه آیات را با آن لحن ادا میکند، با آن فرم صحنه و پوزیشن های کاراکتر ها، ناخودآگاه به یک تعذیه و روز عاشورا میرویم …
معصومیت مطلق، با نوری که روی سر پسر بچه روشن شده، در برابر تاریکی مطلق.
آینده از آن آگاه شدگان است.
و در نهایت، اینجا آخرین حرفی که باقی میمونه اینه که یه کارگردان چقدر میتونه با معلومات و خلاق باشه که بتونه یه همچین فیلمی رو بسازه. کارگردان باید همه فن حریف باشه و از هر دانشی سررشته داشته باشه و همیشه سرآمد باقی افراد باشه. من به جرات میتونم بگم بهمن فرمان آرا، یکی از کارگردان های خوب و قدیمی مملکت ماست که هنوز اصالت و تازگی رو در کارهاش میشه دید و همیشه دست به اکتشاف برای بهتر و عمیق تر فیلم ساختن میزنه.
کم میبینیم اخیرا از این کارها. آخرین فیلمی که بهمن فرمان آرا ساخته اسمش هست با من برقص… در این فیلم هم رضا کیانیان به ایفای نقش اصلی پرداخته که در مورد اون فیلم هم در یک نقد جداگانه بحث و بررسی خواهد شد.
اینم از یه نقد فیلم ایرانی مشتی با یه کارگردانی مشتی، یه درهم شکنی حسابی و تحلیل سکانس آخر فیلم خانه ای روی آب.