نگاهی دیگر به فیلم شوالیه تاریکی
و بررسی نقطه اوج تا شکل گیری پدیده کاتارسیس
الن هستم از استودیو مارولز …
در این نقد، به نقطه اوج در فیلم شوالیه تاریکی پرداختم، و علاوه بر تحلیل نقطه اوج، نگاهی داشتم به چگونگی شکل گیری ساختار صحنه، و در این راستا، یکی از کارت های تاروت کبیر رو معرفی کردم که نولان برای الگوی زیبایی شناسانه صحنه، کاملا مرتبط و منطبق با مفهوم مورد نظرش انتخاب کرده تا بتونه دقیقا ، حسی رو که میخواد رد تماشاگرش ایجاد کنه.
در نقد قبل از فیلم شوالیه تاریکی، به چگونگی رسیدن به نقطه اوج پرداخته شد، میتونید نقد رو از اینجا تماشا کنید و بخونید. نقطه اوج به وسیله ی تنش های بالایی که به حرکات و صحنه ها و اتفاقات داده شد ایجاد شد و همه اینها از طریق تکنیک کراس کات در فیلم کنار هم قرار گرفتند و در نهایت فیلم رو به نقطه اوج رسوندن.
نقطه اوج که اینجا بهش خواهیم پرداخت، دقیقا همون نقطه ای از فیلم هست که پدیده ای به نام کاتارسیس تا تذهیب نفس یا پالایش نفس در اون اتفاق می افته.
کاتارسیس چیست؟
کاتارسیس یک کلمه یونانی هست به معنای پالایش درون یا پالایش نفس، و این کلمه اصطلاحی هست که ارسطو، در کتاب بوطیقا یا همون فن شعر، در تعریف ساختار درام و تراژدی ، در مورد ویژگی نقطه اوج ازش استفاده کرده.
در واقع ساختن هیچ فیلمی بی هدف نیست، ساختن هیچ تئاتری بی هدف نیست و هدف صرفا سرگرمی نیست. هر درام و هر فیلمنامه بر اساس ساختاری نوشته و در نهایت ساخته میشه و هدف غایی اون تاثیر گذاشتن به شکل مثبت روی تماشاگره. هیچ فیلمی قرار نیست روی مخاطبانش تاثیر منفی بزاره و هیچ کارگردانی دنبال سوژه سرگرمی نمیگرده.
هر کارگردانی با اتکا به سواد و برداشت و تحلیل خودش از شرایط جامعه ، و در ابعاد گسترده تر اون شرایط جهانی، شروع به نوشتن و ساخت فیلم خودش می کنه. مطمئنا هر داستانی که انتخاب میکنه، از انتخابش دلیل و هدفی داره و این داستان رو در راستای هدفی که در ذهن داره پرورش و سازمان میده.
بازیگران نقش هایی رو در این فیلم یا این نمایش به عهده میگیرن و در قالب شخصیت هایی فرو میرن که میتونن تماشاگران و مخاطبان رو به این شرایط و حالت برسونن، و در این زمینه، کارگردان اونا رو هدایت میکنه تا بتونن به بهترین شکل ممکن تاثیر گذار بازی کنن.
دلیل تاثیرگذار بودن نقش یک بازیگر این نیست صرفا که شما خوشتون بیاد و پوستر کنین بزنین دیوار اتاقاتون بدون اینکه بدونین طرف اصلا چیکارس …
دلیلش اینه که اعمال و رفتارش در طول فیلم، بتونه شما رو به فکر فرو ببره و بتونه شما رو به قضاوت درون خودتون وادار کنه و همیشه، حتی بدون اینکه پایان بازی به قول اصغر فرهادی ، داشته باشیم ، این تماشاگره که حرف آخرو خواهد زد.
و کارگردان باید اونقدر قدرتمند در ساخت و هدایت فیلمش عمل کنه، که این حرف آخر تماشاگر با حرف آخر خودش و گروهش یکی باشه.
هر فیلمی که ساخته میشه، بدون شک تمام عوامل فیلم، حتی خود کارگردان، در یک همکاری جمعی به یک اشتراک میرسند، یک اشتراک فکری و عقیده ای، و با محصول مشترکشون که همون فیلم هست این عقیده اشتراکی خودشونو با تماشاگرا و مخاطبانشون به اشتراک میزارن.
پشت صحنه هیچ فیلم خوب و حرفه ای خوش گذرونی و عشق و حال نیست. بلکه یه سیر و سلوکه برای رسیدن به مفهومی والا تر که در نهایت به تماشاگرا و مخاطبها انتقال داده میشه.
و این انتقال دقیقا در نقطه اوج یک فیلم اتفاق می افته که در این نقد، به عنوان یک مثال خیلی حرفه ای، به اون پرداخته شده.
مرد به دار آویخته
کارت مرد به دار آویخته، یکی از کارت های دسته کبیر کارت های تاروت هست که تصویر مردی رو نشون میده که از یک پا آویزون شده، این حالت یکی از بدترین حالت هایی هست که یه آدم میتونه بهش مبتلا بشه، وقتی که آدم از یه پا آویزون باشه، به این شکل، تمام جریان خون بدنش در مغزش جمع میشه و همین باعث میشه کاملا گیج و مات باشه و نتونه تصمیم درستی بگیره. جایی که آدم کاملا مردده و نه راه پیش داره و نه راه پس.
در کل این کارت در مجموعه کارت های تاروت کبیر، اصلا کارت مثبتی به حساب نمیاد، و در فیلم شوالیه تاریکی، کریستوفر نولان با الگو گرفتن از این کارت، و استفاده از حالت اون در شکل دادن صحنه نقطه اوج فیلم شوالیه تاریکی ، به شکلی که جوکر رو از یک پا کله پا نشون میده، سعی کرده از این کارت استفاده کنه تا با ایجاد حس سردرگمی، تعلیق بیشتری رو در صحنه ایجاد کنه و به تماشاگر انتقال بده.